خاطرات ما

همه ما اول که به دنیا می آییم دلمان پاک است، مثل یک دفتر نقاشی، مثل دیوار تازه گچ خورده، مثل حوض تازه پر شده. همه چیز زیبا و دوست داشتنی و تماشایی است در دلمان. دلمان از آرامش موج می زند. راحت از پنجره دلمان می شود خدا را دید.
خدا را اگر ببینیم از این پنجره، عاشق می شویم. همیشه نگاهش می کنیم. دیگر پنجره دلمان را کدر نمی کنیم. هر روز تمیزش می کنیم که منظره خدا گم نشود، کدر نشود.
اگر چشممان اسیر پنجره شود، اسیر قاب شود، پشت پنجره را اگر نگاه نکنیم. عاشق نمی شویم. هوای تمیزی نمی کنیم. سال ها می گذرد و ما نمی فهمیم که پنجره برای چیست. اصلا چرا باید تمیز باشد. آن قدر پنجره دلمان دست نخورده می ماند که لایه لایه غبار و کدورت رویش را می پوشاند. برای خانه فقط تاریکی می ماند. و ما در تاریکی دیگر نمی فهمیم که اصلا پنجره به چه دردی می خورد.
طلوع خورشید از پنجره
  • سالار بهایی

اول هر کار

۰۱
مهر
به نام خدا
شاید فکر کنید که اولین مطلب از وبلاگی که اسمش خاطرات ماست باید یک خاطره باشد ... اما نیست!
اولین مطلب یک تذکر است.
همیشه کارهای خود را با نام خدا شروع کنید!
قبل از هر چیز هم به دنبال فرمان او باشید!
قبل از همه فرمان های او هم به نماز اهمیت بدهید!
مثل ما که الان می خواهیم نماز بخوانیم...
التماس دعا
  • سالار بهایی